103 زندگی کردن با صدمه مغزی بطور طبیعی

ساخت وبلاگ

ترجمه: https://www.flintrehab.com/ke

103

زندگی کردن با صدمه مغزی بطور طبیعی

چه می فهمید وقتیکه شما یک صدمه مغزی شدید به قطعه پس سری و یک صدمه مغزی شدید به ساقه مغز پیدا می کنید که به فاصله دوماه هرکدامشان باشند. یک روح تبهکاران

من در زیر هیچ نور و گرمائی از خورشید نمی توانستم باشم.بوها باعث می شدند که من بالا بیارم،پس من نمی توانستم بخورم.هر زمان که من چشمانم را حرکت می دادم احساس سرگیجه می کردم وتهوع آور بود پس من نمی توانسنم بخوانم.وقتیکه من سعی می گردم سخن بگم، من نی توانستم لغاتم را بیرون بیارم و اغلب به لکنت زبان ختم می شد تا اینکه من از وسط جمله منحرف می شدم.رانندگی کردن من را متهوع می ساخت و سرم را متورم می نمود.

سرم به ضربان افتاد و هرثانیه در بیداری یک وزوز آشفته ای بود.کوفتگیم شدید بود.اضطرابی که من احساس می کردم در طول اجرای امور ذهنی عاجز کننده بود.گاهی من در طی افکار پرداخت یک قبض مضاعف و سنگین می شدم.

اولین سال من یک عصب شناس درمانی را دیدم،ما در مورد هرچیزی مثل دمنوشها،شش نوع داروی تجویزی، تزریقات تلاشی نمودیم.حتی او مرا برای شش روز در بیمارستان با تجویز 5 دارو بستری نمود.تغییری در عوارض من ایجاد نشد.او یک روز به من گفت که: "شما ممکن است این را بصورت دائم دوست داشته باشید"من مجبوردشدم استعفا دهم بزرگ کردن دوقلوههای 10 ساله من کار خیلی سختیه،من در نظر گرفته ام که خط نابینایان را یاد بگیرم.

امروز تقریبا بعد از سه سال، من یکماه بدون سردرد ،حمله حالت تهوع، حمله دوران سر، احساس گیج شدگی، یا لکنت زبان سپری نموده ام و من دوباره می توانم به حالت عادی بخوانم و گقتگو کنم. اضطرابم تقریبا از بین رفته است.من چهار کا انجام داده ام تا به اینجا برسم 1- من نزد یک ماساژور عصب شناس رفته ام 2- من تمرینهای مراقبه و خود آگاهی را یاد گرفته ام 3- یک رژیم غذائی ضد التهاب استفاده نمودم 4- از محیط مرتفع خارج شدم

ماساژور عصب شناس

یک ماسارور عصب شناس یک آزمابش جامع روی من انجام داد و برای من تمرینهائی تجویز نمود که با چشمانم انجام دهم.بعضی از آنها را مجبور شدم در نوسان انجام دهم.من می توانستم حس کنم که یکم فشار از پشت پشمانم  و در سرم هر باری که آنها را انجام می دادم، برداشته می شد.حتی پنج ثانیه بدون فشار یک هدیه با ارزش بود.آنچنانکه ما در طول یک سال و نیم همدیگر را ملاقات نمودیم.او تمرینهائی جدیدی را اضافه می کرد.من تمرین می نمودم چندین بار در روز و بعد از مدتی من یک یا دو ساعت بدون فشار سر دوام می آوردم.او همچنین روزانه برای من قدم زدن را در نظر گرفته بود.چشمان متحرکم با مناظر در حال حرکت مغز مرا بازآموزی می کردند.

مراقبه

زندگی من یک غار تاریک و ساکت شد.هر رویکرد شناخته شده ای برای من در نظر گرفته شد(شراب،کفتگو درمانی، موسیقی) من چیز چشم گیری نیاز داشتم.پس من به یک مراسم مراقبه ساکت رفتم.سکوت باعث شد که من بفهمم که چقدر آرامش کمک کننده است.من یاد گرفتم که از سرم بیرون بروم و به بقیه جسمم بپردازم.من یاد گرفتم حاظر،ساکن باشم و سخنگوی سرم را ساکت کنم.درعوض آن به من کمک نمود که با درد کنار بیایم.من دریافتم که می توانم با خط معمولی بدون درد بنویسم وقتی که ما ترقیب شدیم که درمجله ای سرتاسر تعطیلات آخر هفته بنویسیم. من دریافتم که دوست دارم عکس بگیرم هنگامیکه در اطراف قدم می زنم.آن کاملا حالت تفکری و مراقبه گونه بود پشت دوربین عکاسی بودن و نگاه کردن از لنز دوربین به نظر رسید به مغز و چشمانم کمک می کند تا دوباره ارتباط برقرار کنند.

وقتی من به خانه بازگشتم.من مراقبه را تمرین نمودم و آن را قسمتی از جریان عادی روزانه ام نمودم.من به تدریج 30 دقیقه روزانه مراقبه می نمودم.من نوشتن برای یک روزنامه را هر صبح شروع کردم.من با استرسهای احساسی  و ترس کنار آمدن را روی کاغذ شروع کردم.اضطراب شروع به ناپدید شدن نمود وچند ماه بعد از تمرین من 33 درسی را که از این تجربه فراگرفته بودم را نوشتم.و به یک باره من سپاسگزاربودم.سپس ظهور و تجلی عیسی ظاهر شد.پس چه اگر من شخص کاملا متفاوتی بعد ضربه مغزی هستم؟آن مجبور نیست منفی باشد.من قصد دارم آن را یک فرصتی کنم تا خودم را دوباره بسازم.

رژیم غذائی ضد التهاب

سردرد من بعد از 19 ماه از اولین ضربه ازبین رفت.و نه ماه بعد از اینکه من با ماساژور عصب شناس شروع نمودم.اما من هنوز روزانه برای 75% ساعات بیداریم سردرد داشتم.ائو یک رژیم غذائی ضد التهاب را پیشنهاد نمود. آن یک روند طولانی با حذف غذاها با سعی و خطا را آغاز نمود. و من دریافتم هرچیزی با کیفیت التهابی برای من شامل شکر تصویه شده،لبنیات، سویا، گلوتن، تاجریزی،آجیل و الکل یک سردرد ایجاد می کند.شروع کردن خوردن غذاهای نخستینی،اما شامل ذرت ،برنج و حبوبات می شد.در نهایت لگد زدن وفریاد زدن،من خوردن کافئین را ترک نمودم.و سردردم به یک تحریک کننده کوچک تبدیل شد که آن هنوز برای 3 تا 5 روز طغیان می نمود اگر من انجام می دادم هر چیزی که غول خواب را تحریک می نمود.(به مدت طولانی رانندگی کردن با ماشین، یک وعده کلوتن خوردن، خیلی گرم شدن با حمام رفتن) کوفتگی هنوز آنجا بود، اما بهتر شده بود.آن می توانست برا ی3 تا 5 ساعت عمل کند اگر من 12 ساعت می خوابیدم.

ارتفاع

نهایت فشار درمانی برای من خارج شدن از ارتفاع بود.خانه من در دامنه تپه پالمردیواید (Palmer Divide) در ارتفاع 7200 فوت بالاتر از سطح دریا بود،و بصورت تصادفی، من دریافتم که کمتر در سطح دریا کوفته و ملتهب می شوم. آن دو هفته طول کشید برای من که بودن درسطح دریا را نخست سعی کنم و تا مطوئن شوم که اکسیژن اشباع شده مرا بیمارتر نمی کند.آن نکرد.پس من دوقلوهایم (اکنون سیزده ساله اند) را برداشتم و حرکت نمودم.

امروز جشن یک ماه بدون درد من می باشد.من هنوز یک سردرد دو روزه ای با یک بازگشت ملایمی از دیگر عوارض جانبیم دارم،اگر من زیادی گرم شوم یا مضطرب شوم یا چیزی بخورم که نمی بایست بخورم.من به یک برنامه مشخص مراقبه ،قدم زدن، نوشتن، خوردن و تمرین ورزشی روزانه ای چسبیده ام.من عکاسی می کنم و بیرون از گرما قرار می گیرم.من گوش می دهم ،استراحت می کنم من دیگر یک زندانی سر خودم نیستم.من سپاسگزارم حتی برای درد و از دست دادن هایم.من دیگه آن شخص قبلی نیستم سر من بزرگ شد و حالات و وضعیت مرا تغییر داد.

من بهترم.

 

Fatigue and neurological conditions...
ما را در سایت Fatigue and neurological conditions دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tbi-mhsoha بازدید : 184 تاريخ : چهارشنبه 15 اسفند 1397 ساعت: 20:58